سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به صاحب دانش بگو عصایی از آهن و کفشی آهنین برگیرد و دانش را بجوید، تا آنکه عصا بشکند و کفشها پاره گردد . [داود علیه السلام]
::تعداد بازدید کنندگان::

214672

::بازدید امروز::

22

::بازدید دیروز::

4

 
::اوقات شرعی ::

 
::درباره خودم::
دست نوشته ای از شهیدمرتضی آوینی - کهف الشهدا
سید موسوی
خداوندا روزی شهادت می خواهم که از هم چیز خبری هست الا شهادت
::لینک به لوگوی من::
دست نوشته ای از شهیدمرتضی آوینی - کهف الشهدا
::لینک به پیروان راه شهدا::
::لوگوی وبلاگ پیروان راه شهدا::








































::آوای آشنا::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::فهرست موضوعی یادداشت ها ::

بازی روزگار . خرمشهر . شب قدر . فاطمیه . کربلا ، جبهه ، اباعبدالله . ماه رمضان .

::آرشیو ::

شهدا
حدیث درباره شهادت
عمومی
رهبری
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
آذر 1387
دی 1387
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
شهریور 1388
مهر 1388
آبان 1388
آبان 88
آذر 88
بهمن 88
اسفند 88
فروردین 89
خرداد 89
مرداد 89

::جستجوی سریع ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::اشتراک ::

 

نویسنده مطالب زیر:   سید موسوی  

زندگی زیباست؛اما شهادت از آن زیباتر است؛سلامت تن زیباست؛اما پرنده عشق؛تن را قفسی می بیندکه درباغ نهاده باشند(1)

زندگی وسیع است؛ اما وسعت دردهای عاشورایی/ پهناورتر از آن است که دردهای کوچکِ زندگی­های پست، کاروانیان کربلایی تاریخ _ ققنوسیان آفرینش_ را به بند خویش کشد و بال­های آسمانی او را در کنج خراب آبادش محزون کند.

زندگی عمیق است، اما رنج/ عمقش همه­ی هستی را فتح کرده است؛ مگر نه این است که انسان را از رنج افریده اند؛ و آفرینش­های او؛ و توسعه­ی وجودی او در رنج است که ریشه می­دواند.

مگر نه این است که تولدهای انسان، قرین اشک است؛ و مویه ها و ناله ها همیشه همراه میلادهای عظیم بوده اند؟! و مگر نه این است که خنده دل را می میراند و گریه آن را صفا و جلا می بخشد؟! و مگر نه این است که حسین _ روح بهشت _ قتیل العبرات است و بهای  تولدهای انسان از خویش به ملکوت؟!

عجیب نیست که آدمی /در گریه بر حسین / چشم باز کند و خود را در میان یاران کربلا بیابد و خویشتن خویش را شکفته بیابد! اگر تاریخی به انتظار مانده است که نیلوفران داغدار، در منجلاب معاوضه غدیر با ثقیفه برویند و با اشک بر حسین متولد شوند؛ عجیب نخواهد بود که تن ها ویران شوند تا روح بی­قرار جا مانده از عاشورای 61 هجرت، بال پرواز به سمت کربلای تاریخ را باز کند و آهنگ پرواز بسراید.

مگر نه این است که بی داغ کربلا؛ انسان را نردبانی نیست که او را / از افسرده آباد دل مردگی و دل به دنیا سپردگی/ و قبرستان نشینی/ با انسان­هایی که بویی از حیات طیبه نبرده­اند؛/ رهایی بخشد!

پس ای کربلا؛ ای معبر سرخ منتظران جا مانده/ یک بار دیگر/ ندای «هل من ناصر» را به گوش­های ناشنوایمان برسان؛ که اگر ندای عاشورا از جانمان برون رود، در منجلاب خلق و خوی فاسد دنیا، کرم­های تن پرور و موریانه­های حریصی بیش نخواهیم­بود.

ای کربلا؛
ای تمیز دهنده­ی مسلمان نامایان از مسلمانان؛ بار دیگر به پا خیز و علمت را به دوش علمدار صبح بده تا بار دیگر صف قرآن خوانان مصحف صامت از قرآن به سینه­های قرآن ناطق از هم جدا شوند. بار دیگر به پا خیز و کاروان خویش را از تاریخ شتک زده برگیر تا «ممهدین لهم بالتمکین من قتالکم» و «اشیاع» آنها و «اتباع» آنها و «اولیاء» آنها از اصحاب الحسین کناره گیرند...


ای کربلا؛
گردن­های عهد بسته با تو، هنوز باریک­اند تا در مقتل کربلای عشق، آسان­تر بریده شوند. هنوز هم بر سر میثاق ازلی­اند تا حسین را بیشتر از سر خویش دوست داشته باشند.

کربلا... کربلا... کربلا... طاقت از کف بداده ایم... دریاب
 سید مرتضی آوینی


دوشنبه 89/5/25   ساعت 1:12 صبح

Copyright ©  www.persian templates.com